خدا حافظ نمی گویم ،که حزنی در دلش دارد
سلامت میکنم هربارکه افزون میکند عمرت
در این دنیا که هرکس میکشد از آب گلیمش را
شبیه ی بچه آهویی ست که گم کرده حریمش را
سایه ی سرو
روزبهاری
نشسته در رود
سخت است که بخواهی و بیایی
وقتی که دلی منتظر نیست
تو همان شراب نابی که نشد به لب رسانیم
که حرام بودن تو دایما نصیب ما گشت