آفتابی ست
که در سکوت گرم میکند مرا
بارانی که مرامی شویید
و رودی که بزرگم میکند
همچون درخت که هنوز ایستاده است
حالا در میانه ی جهانم
روی تکه ی زمینی که جنگ ندیده است
وتویی که قرار است بیایی